داشتن و نداشتن، داستان یک ماهیگیر فلوریدایی است که در شرایط سختی قرار میگیرد. شرایطی که باعث می شود او ناچار به قاچار و کارهای ضد اخلاقی می شود. ارنست همینگوی قصد گفتن این را دارد که شرایط زندگی خیلی از انسان ها به دست خود نیست و مشکلات بیرونی انسان ها است که آن ها را خوب یا بد می سازد.
تامی داشت سرش را آورد توی خیابان و از پایین پشته کاری را بسته به رگبار و یکی شان را زد که افتاد نزدیک پیاده رو و سرش افتاد پغل جدول آن جا داشت پرپر می زد، سرش را گرفته بود تو دست هایش و شوفره با تفنگه می زدش، در حالی که سیاهه خشاب تازه ای گذاشته اما فاصله زیاد بود. جای گلوله ها را می شد در سراسر پیاده رو مثل خرده های نقره ديد. آن که باقی مانده بود پاهای پسر تیر خورده را کشید، او را برد پشت کاریا و من سياهه را دیدم که سرش را نزدیک کرد به کف خیابان تا بار دیگر آن ها را ببندد به تیر بعد پانچوی خودمان را دیدم که کاری را دور زد و پناه گرفته پشته اسبی که هنوز سر پا بود. از کنار اسب آمد این طرف صورتش به سفیدی یک ملحفه ی کثیف بوده و با لوگر بزرگی که در دست داشت شوفر را زد. آن را دو دستی گرفته بود تا وقتی تیر انداخته ثابت بماند. دو بار شلیک کرد به طرف سیاهه که از بالا سرش رد شد و یک بار هم زیادی پایین زده.